مرا بیاب

منی که قبل از تو هیچ فهمی از عشق نداشتم...

۸ مطلب با موضوع «هزارکلمه‌هایم فقط برای تو» ثبت شده است

می‌میرم برایت - هزارکلمه‌ای تقدیم به تو (8)

25 اسفند 97

سلام فرزانه جانم

روزت بخیر

چیزی نمانده به تمام شدن سال 97

ولی من همچنان در فراق تو می سوزم.

نه فراقی که گویی از آن فقط اسمش را فهمیده باشم. نه. با تمام وجود فراقت را حس می کنم و تک تک اجزای بدنم از این دوری درد می کشند.

حدود یک ماه و نیم است که با هم حرف نزده ایم. صدایت را شنیده ام ولی صحبتی بینمان نبوده. قطع شدن حرف زدن هایمان وقتی بود که من و تو بیشتر از هر زمانی عاشق هم بودیم و عشقمان را حق و حقیقتی در نظر داشتیم و وصالمان را بی شک قطعی ترین چیز ممکن می دانستیم. البته شاید بگویی که نه و در تمام لحظات با هم بودنمان می دانستیم که ممکن است به هم نرسیم. ولی من می گویم نرسیدنمان ناممکن به نظر می رسید. حال هر چه که بود زیباترین لحظاتی بود که سپری شدند و من در عمرم آن چنان لذت هایی را تجربه نکرده بودم.

اولا که از تو ممنونم به خاطر تمام خوبی هایت.

ثانیا از تو می خواهم که برای من بمانی. صبر کنی. که البته این صبر و صبوری برایت محقق شده و در پست آخر وبلاگت که سال 97 را سکانس به سکانس بررسی کردی نوشته بودی که فرزانه تغییر کرده و صبوری را آموخته ای.

که خب این برای من هم حتی افتخاری بزرگ است. تو یک تِم برای سال 97ات انتخاب کردی و به آن رسیدی. واقعاً به آن رسیدی. آن هم در پایان سال. و این را به تو تبریک می گویم.

تم من چه بود؟ تم من آماده شدن برای فصل دوم زندگی بود. فصلی با تو. تمام نیتم آماده شدن برای زندگی با تو بود. ولی فرزانۀ قشنگم. باید بگویم که در این یک سال آن قدر اشتباه کرده ام که نمی دانم چگونه از تو معذرت بخواهم. آن قدر اشتباه کرده ام که جبرانشان معلوم نیست چقدر زمان لازم داشته باشد. نمی دانم من به تو کِی می رسم. و این ابهام ها و نشدن ها و نرسیدن ها حاصل اشتباه های من هستند. اشتباه هایی که، همان طور که به تو گفتم، در موقع ارتکابشان بهترین و درست ترین کار ممکن می نُماییدند. ولی بعد از گذشتن روزها و ماه ها، و نگاه من به عقب، همه چیز نشان از مسیر غلط و رفتارهای غلط من دارند. نشان از عجله های من. نشان از بچگی های من. که اینها من را می آزارند.

و دیروز که این را برایت نوشتم در استوری، بایوی تلگرامت عوض شد و نوشتی که دلواپس گذشته مباش و غمت مباد... البته که این مصرع از یک شعر از فاضل نظری است که خودِ شعر کلیتی بس غمگین دارد. ولی با توجه به رابطۀ من و تو، به نظرم می رسد که تو فقط همین مصرعش منظورت است و خواستی به من بگویی که ناراحت نباشم بابت اشتباه هایم.

که امیدوارم اینگونه باشد.

ولی آیا من به تِم 97ام رسیدم؟

نمی دانم.

سال 97 برای من جوری گذشت که آخرش پر از اشک بود. البته هنوز هم غرق در اشکهایم هستم. همین چند دقیقه پیش، بعد از اذان ظهر، قبل از خواندن نماز، کلی اشک ریختم و آرزوی مرگ کردم. آرزوی مرگی که از بریدن بود. از کم آوردن...

واقعاً کم آورده بودم. الان را نمی دانم. ولی چند دقیقه پیش واقعاً کم آورده بودم.

شاید حالا با فکر به تو و نوشتن برایت بتوانم قوایم را جمع کنم برای ادامۀ مسیر.

برای ردکردن موانع پیش رویم.

شاید باید این ها همه پیش می آمد تا بزرگ شویم. تا آماده شوم برای فصل دوم زندگی. تا بفهمم که زندگی به آن رُکی و سادگی که فکر می کنم نیست. زندگی آنقدر ها هم در ذهنم من است با روبودن و یکرنگی جلو نمی رود. گاهی باید نقش بازی کرد. گاهی باید "خود" نبود. گاهی باید آنی بود که می خواهند. تا بگذرند و آرامت بگذارند و تو بتوانی به زندگی ات برسی. شاید باید روی کار، آن چیزی باشد که همه می خواهند. نقابی بر چهره، باب میل اطرافیان. و در زیر نقاب همانی بود که خودت می خواهی...

یاد حرف حاج آقا ضیایی می افتم در مورد نقش بازی کردن. این که آمده ایم در این دنیا تا درست نقش بازی کنیم.

یاد حرف اسماعیلی می افتم که می گفت چندین شأن در زندگی ات داری که همه شان اولویت اول تو هستند. در برابر هر کدامشان مسئولی و باید مسئولیتت را در برابرشان درست انجام دهی.

و شاید واقعاً باید بزرگ شوم... که واقعاً نمی دانم بزرگ شدن چیست!

در ذهنم می آید که: بزرگ شدن آن است که تو راضی باشی به رضای خدا. صبر کنی. بی تابی نکنی. و هر چه از او می رسد را دوست داشته باشی...

و این می شود همان بنده. همان عبد. همانی که باید بشوی.

باید سرت را پایین بیندازی و هر آنچه از دوست می رسد را چشم بسته پذیرا باشی و بدانی که حتی اگر آتش هم در دستت می گذارد، آن آتش برایت به گلستان تبدیل خواهد شد و دستت باغی.

ایمان بیاور مصطفی. ایمان بیاور به خدای یگانه که جز او معبودی نیست و تمام هستی را او آفریده و تدبیر می کند و بر هر چیزی بیناست و صلاح کار بنده اش را خوب می داند....

ایمان بیاور و صبور باش. بدان که خدایی که تو را آفریده، برایت بهترین ها را رقم خواهد زد و دوستت دارد و از رگ گردن نیز به تو نزدیک تر است.

فقط باید ایمان بیاوری و آرام به مسیرت ادامه دهی.

آرامِ آرام...

کم نیاور. Don’t Give Up.

کیپ آن مووینگ...

مصطفای عزیزم.

بدان که بهترین اتفاق ها در انتظارت است و خدا برایت بهترین ها را رقم خواهد زد؛ دقیقا مثل همین مسیری که تا کنون آمده ای...

دوستش داشته باش و حرفش را به جان بخر.

اگر می گوید: تو را برگزیده ام، بدان که لابد چیزی هست. شاید برگزیده باشی برای تحقق اهداف خدای عزیزمان در روی زمین...

شاید باید ادامه دهی به این مسیر پر از سختی ات و زمینه ساز ظهور شوی...

شاید...

امیدوارم که بشود و آن روز بیاید که من نیز نقشی هر چند کوچک در سرنوشت هستی داشته باشم؛ حتی ذره ای خاک شدن در زیر پای آقایمان، شاید کودِ درختی که روزی آقایمان زیر سایه اش می نشیند...

شاید...


موافقین ۰ مخالفین ۰

دیوانه‌ات شدم - هزارکلمه‌ای تقدیم به تو (7)

بسم او ...

آمده ام که بنویسم.

بعد از چندین روز دوری از نوشتن، آمده ام بنویسم. بنویسم و لذت ببرم. دوست دارم برای تو بنویسم. برای تویی که جدیداً بیشترین میزان دوست داشتنم را از آن خود کرده ای و در چشم من شده ای زیباترین انسانی که تا الان خلق شده. برای من شده ای الهه. برای من بهترین شده ای. دوستت دارم و لحظه ای نیست که به تو فکر نکنم.

که نکند لحظه ای باشد...

موافقین ۰ مخالفین ۰

به امید تو زنده ام - هزارکلمه‌ای تقدیم به تو (6)

بسم او ...

سلام عشق من.

دیگر امشب، تو شده ای عشق من.

و من دیگر تمام شدم.

شاید تو هم تمام شدی...

من و تو شدیم ما.

موافقین ۰ مخالفین ۰

من می‌جنگم - هزارکلمه‌ای تقدیم به تو (5)

بسم او ...

صبح عید ولادت حضرت محمده.

قاعدا باید خوشحال و شاد باشیم... البته که من هستم کمی.

موافقین ۰ مخالفین ۰

هزارکلمه‌ای تقدیم به تو (4)

بسم او ...

سلام فرزانۀ قشنگم

این چندمین بار است که در تلاشم تا برایت بنویسم.

تا آنچه را که درونم در جریان است را برایت ثبت کنم و امیدوارم باشم که روزی می آیی و میخوانیشان...

فرزانه...

موافقین ۰ مخالفین ۰

هزارکلمه‌ای تقدیم به تو (3)

بسم او ...

خب دوباره اومدم پیشت.

دوباره وقتش شد برات بنویسم.

بنویسم برات 1000 کلمه.

موافقین ۰ مخالفین ۰

هزارکلمه‌ای تقدیم به تو (2)

بسم او ...


خب

سلام

آمدم که هزار کلمۀ دومم را برایت بنویسم.

هزار کلمۀ اولم را که خواندم، خیلی حس خوبی داشتم. دیدم که چقدر قشنگ نوشته ام! البته تعریف از خودم نیست! چون برای تو نوشته بودم و تو درون متن موج می‌زدی، قشنگ شده بود.

موافقین ۰ مخالفین ۰

هزارکلمه‌ای تقدیم به تو (1)

بسم او ...

روزی هزار کلمه نوشتن. یکی از قشنگ‌ترین روتین‌هایی که واقعاً دوستش دارم و دوست دارم بتوانم ادامه دهمش. دوست دارم راحت بنویسم. و چه بهتر که از این روزی هزار کلمه استفاده کنم که برای تو بنویسم.

موافقین ۰ مخالفین ۰